معنی رسه هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
رسه هکاردن
به رشته نخ کشیدن
ادامه...
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسر هکاردن
کاستن، کم کردن، کسر کردن
ادامه...
کاستن، کم کردن، کسر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فس هکاردن
فین کردن
ادامه...
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سو هکاردن
روشن کردن
ادامه...
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هکاردن
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
ادامه...
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ هکاردن
سیخ کردن
ادامه...
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رست هکردن
قسمت کردن، تقسیم کردن
ادامه...
قسمت کردن، تقسیم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
په هکاردن
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
ادامه...
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
فرهنگ گویش مازندرانی
وره هکاردن
حمله کردن
ادامه...
حمله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مزه هکاردن
مزه دادن، خوش مزه بودن
ادامه...
مزه دادن، خوش مزه بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
گجه هکاردن
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
ادامه...
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
سسکه هکاردن
پاشیده شدن آب مایعات بر روی لباس یا اشیا
ادامه...
پاشیده شدن آب مایعات بر روی لباس یا اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
رسه هاکردن
رشته رشته کردن
ادامه...
رشته رشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریس هکاردن
ریسه، نوعی واکنش که در اثر آن موی تن سیخ شود
ادامه...
ریسه، نوعی واکنش که در اثر آن موی تن سیخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
رنه هاکردن
رنده کردن
ادامه...
رنده کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
راست هکاردن
بیدار نمودن، بلند کردن
ادامه...
بیدار نمودن، بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هاکردن
جفت کردن درب، کلون درب را بستن
ادامه...
جفت کردن درب، کلون درب را بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسبا هکاردن
رسوا کردن
ادامه...
رسوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسم هاکردن
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
ادامه...
آیین نو گذاشتن، رواج دادن، بدعت گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنه هکاردن
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
ادامه...
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پرده هکاردن
شرم از حضور یافتن در جمع دیگران، روی نهان کردن عروس، در
ادامه...
شرم از حضور یافتن در جمع دیگران، روی نهان کردن عروس، در
فرهنگ گویش مازندرانی
پرسش هکاردن
پرستش کردن، پرستیدن، تیمار نمودن مریض، پرسیدن
ادامه...
پرستش کردن، پرستیدن، تیمار نمودن مریض، پرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پته هکاردن
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
ادامه...
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
پپه هکاردن
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
ادامه...
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
گسه هکاردن
بافتن گیسو
ادامه...
بافتن گیسو
فرهنگ گویش مازندرانی
رزه هکاردن
خرد کردن پول
ادامه...
خرد کردن پول
فرهنگ گویش مازندرانی
لس هکاردن
شل کردن، از شتاب چیزی کم کردن
ادامه...
شل کردن، از شتاب چیزی کم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی